http://p30up.ir/up/f7dhf9wktkz3ra03nywh.jpg

یک نفر در همین نزدیکیها ،
چیزی برایت جا گذاشته به وسعت یک زندگی
آرام چشمهایت را ببند
خیالت راحت باشد !!
یک نفر برای همه ی نگرانیهایت بیدار است ...
یکنفر که از همه ی زیباییهای دنیا
تنها تـــــو را باور دارد ....

سه شنبه 3 بهمن 1391 1:6 |- h@midreza -|


هر روز نامه ای می نویسم

 

         برای او که روزی

 

                    دستانی گشوده برای من داشت

 

 

     برای هم او که همیشه حریم امن من بود

 

 

          او نیست تا بخواند

 

                     و اما هر روز باد

 

                                  این رفیق دستان لرزانم

 

خوب میداند آشیانه این نامه ها کجاست...

 

 

دو شنبه 2 بهمن 1391 23:51 |- h@midreza -|


 

کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود …

دو شنبه 2 بهمن 1391 20:43 |- h@midreza -|


دلتنــگم

بــــرای کســـی کـــه مـــدتهـــاست

بــــی آن کـــه بــــــــاشد

هـــر لــحظه

زنــــــدگی اش کـــــرده ام ...

 

دو شنبه 2 بهمن 1391 19:46 |- h@midreza -|


لیاقت میخواهد بودن در شعر های کسی که صادقانه نبودنت را اشک میریزند.....

تعجب نکن!!!دربی لیاقتی توشکی نیس!!!

اینجادلیل بودنت خریت خودم است نا لیاقت تو!!!!!!!!

حماقت از اون جایی شروع میشه ک باخودت میگی این بابقیه فرق داره!!!!......

دو شنبه 2 بهمن 1391 19:29 |- h@midreza -|


  ـَدِلـَـمــ چِـــہ کـُودکــآنــِـہ بَهــآنـــہ ے تـُـو رآ مے گیـــــرَدـَ

ـَ امــا تـُـو بُزرگانـِــہ بــِـہ دِل نـَـگیرـَ

ـَ فَقَط بـــِـگو : کـُودکــــ استــ دیگــَــر ....ـَ

ـَ نــِــمے فَهمـَـد ....!!!ـَ

دو شنبه 2 بهمن 1391 19:10 |- h@midreza -|


صـبح بــَر مـے آیـَد .؛


مـُبـتـَلآتــر مـیشــَوَم اَز دیــروز ؛


دَســتــَم رآ بـَر اَعـمآقـِﮧ روز مـیبــَرَم .؛


وَ تــو . . .

هــَمـﮧ جـآیـﮧ دُنـیآے مــَنـے

دو شنبه 2 بهمن 1391 18:56 |- h@midreza -|


c6rs1awq9g5eixmxtln7.jpg

 

 

هوایت که به سرم می زند



دیگر در هیچ هوایی،




نمی توانم نفس بکشم!



عجب نفس گیر است



هوایِ بی توئی!

 

 

e5drd6nflafx24xb7jfx.jpg

 

 

اینا که تو خیابون راه میرن و یهو با خودشون میخندن.

 

...


                                     آدمایی ان که با خاطره هاشون زنده ان

 


                                                                     دیوونه نیستن فقط یکم خسته ان..

 

 

.

ji43f8uzln5s1kfr868u.jpg

 
 
 
 
 
انگـــار

آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم

همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
 
 
 
 
jbaymzn47yho1y1yyw.jpg
 
 

 

دو شنبه 2 بهمن 1391 18:35 |- h@midreza -|


گاهی

آدم احتیاج داره یکی بیاد بزنه رو شونه ش و بگه :

هی رفـــیـــق ! از چیزی ناراحتی ؟

اونوقت آدم برگرده بگه : آره رفیق ،

از هـمه چـی ... !

 

دو شنبه 2 بهمن 1391 18:31 |- h@midreza -|



 

 

 

بــه جــرم وَســوَسـه...

چــه طعنـــه هــا کـــه نشنیــدی حــــوا....!

پـَــس از تـــو...

همـــه تـــا تـــوانستنــد آدَم شـــدنــد...!!!

چـــه صــادقـــانه حَــوا بـــودی..

و چـــه ریـــاکـــارانـــه آدمیــــم...!!

 

دو شنبه 2 بهمن 1391 18:4 |- h@midreza -|


 
وقتــــــی گفتی دوستــــــم داری

 

 

به خیــــــابان رفتم چون

فضــــــای اتاق برای پــــــــــرواز کافی نبـــــود . . . . . . .!!!!!!!!

پنج شنبه 28 دی 1391 12:43 |- h@midreza -|


هیچی لذت بخش تر از این نیست که

 

 

شب وسط پیامک بازیا خوابت ببره

 

 

بد صب که پامیشی 

 

 

با دلهره سریع گوشیتو برمیداری

 

 

میبینی آخرین پیامکش اینه

 

 

قربونه عشقم برم که خوایش برده

 


: )) Wo0w
 
 

پنج شنبه 28 دی 1391 11:46 |- h@midreza -|


خدایا از تو معجزه میخواهم ...


معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت ...


تو خود بهتر میدانی ، معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند….


ناامید نیستم …فقط دلتنگم…..

 

پنج شنبه 28 دی 1391 11:36 |- h@midreza -|


 دیدی آخر من را لمس کردی !!


ولی چه حیف


سنــــگ قبــــــر من احساس ندارد..... !!!

پنج شنبه 28 دی 1391 10:49 |- h@midreza -|


بـــــه گوشــت میرســــــه روزی ....که بــعــد از تــــو چــــی شد حالــم.......

چـــه جـــوری گـــریـــه میـــکـــردم...کـــه از تو دســـت ور دارم....

نــشـــد گـــریــه کنـــم پــیــشــت....نخـــواســـتم بـــد شــه رفــتارم...

نــمی خواســـتم بفــهمی تـــو.....که مـــن طاقـــت نمـــیارم.....

دلــم واســه خــودم میــسـوخت...بــرای قـــلـــب درگـــیرم.....

یـــه روز تــو خــنده هات گفتی ..تو مــی مونی و مــن مــــیرم......

سرم رو گرم میکردم....که از یادم بـــره ایــن غـــم......

ولــی بازم شــبا تا صبح...تورو تو خـــواب میدیدم....

نمیدونســتی اینارو......چرا بایـــد میــفهمیدی...

من و دیدی ولی یکبار ازم چیزی نپرســیـــدی..........

پنج شنبه 28 دی 1391 10:33 |- h@midreza -|


o41r6zt5t5oei7v7980.jpg

 

بعضی وقتها می مانی که کدام راه را انتخاب کنی!

رفتن یا کمی تامل برای دلگرم شدن...

چهار شنبه 27 دی 1391 21:58 |- h@midreza -|


دوستی تو قسمت نظرات نوشته بود :


یه روزی یه وقتی یه جایی همه ی انسان ها تنها می شن ...

 

 

در جواب نوشتم "  بله ... البته وقتی که خدا رو فراموش کنند ... "

 

کاش در فکر چاره برای روزی باشیم که:  نه مال و ثروت مون ما رو همراهی می کنند / و نه همسر و فرزندانمون / و نه مقام و قدرتمون / و نه زیبایی و جمالمون ...

 

روزی که از دنیا نصیبمون اعمالیه که پیش فرستادیم و مقداری پارچه ساده و یک متر جا ...

 

درفکر دوست شدن با کسی باشیم که هیچوقت و هیچ جا تنها نمیذارتمون ...

 

خدایا دستهای سردم رو دردست بگیر ...

 

 احساسم اینه : دارم غرق میشم ...


 

"  دمی چند گفتم برآرم بکام

 

 

                 دریغا که بگرفت راه نفس

 

 

دریغا که بر خان الوان عمر

 

                  دمی خورده بودیم و گفتند بس

چهار شنبه 27 دی 1391 21:54 |- h@midreza -|


چهار شنبه 27 دی 1391 21:40 |- h@midreza -|


اگه گفتی دوستت دارم چند حرفه؟

.

.

.

.

دیدی اشتباه کردی

دوست داشتن حرف نیست یه زندگیه

اما زندگی ۲ حرف بیشتر نیست: تــــــــو

چهار شنبه 27 دی 1391 20:51 |- h@midreza -|


تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست …

 
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست …
 
تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم … 

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست … 

تنهایی را دوست دارم زیرا….
 
در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان

خواهم کر

چهار شنبه 27 دی 1391 20:48 |- h@midreza -|


شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد

مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من می گفت تنهایی غریب است

ببین با غربتش با ما چه ها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

که او هرگز شکستم را نفهمید

اگه چه تا ته دنیا صدا کرد

چهار شنبه 27 دی 1391 20:22 |- h@midreza -|


ی حس همون روزام، پی احساس آرامش
همون حسی که این روزا، به حد
مرگ میخوامش

دلم میخواد عاشق شم، آخه فکرت شده دنیام
اگه عاشق شدن درده، من این دردو ازت میخوام

چهار شنبه 27 دی 1391 20:17 |- h@midreza -|


چشمانم تو را می خواهند تا به ان ها

راه و رسم گریه کردن را بیاموزی

لبانم صدایت می زنند تا به ان ها

بگویی چگونه بخندند

دستهایم به سویت دراز است

که انها را به سوی شهر عشق ببری

 اما نمی دانم چرا پاهایم با تو همراه نیست

که بخواهی به خاکسترم بنشانی؟

چهار شنبه 27 دی 1391 14:20 |- h@midreza -|


تــا آخــر عـمـرتــــ هـم اگـــہ تـنـهـا مونـدے
مـهــم نیـسـتـــ !
فـقـط نـذار
بــــہ جـایے برسے
کـــہ تــو آغــوش کسـے
بـا یـاد کــس دیـگــہ اے
بـخـوابـے ... 

چهار شنبه 27 دی 1391 6:10 |- h@midreza -|


می گفتند:سختــــــــــــــی ها نمک زندگیست

اما چرا کسی نفهمید...

نمک،برای من که خاطراتم زخمی است

شور نیست،مــــــــــــــــزه "درد" دارد

چهار شنبه 27 دی 1391 6:1 |- h@midreza -|


تو چه میفهمی از روزگارم…؟

تو چه میفهمی از روزگارم؟
از دلتنگی ام ؟
گاهی به خدا التماس میکنم خوابت را ببینم
می فهمی؟
فقط خوابت را

سه شنبه 26 دی 1391 17:52 |- h@midreza -|


دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریا می دوخت

و شعرهای قشنگی

چون پرواز پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد

و پری دلم را با وجود خود خالی

دلم برای کسی تنگ است

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

دلم برای کسی تنگ است

که بیاید

و به هر رفتنی پایان دهد

دلم برای کسی تنگ است

که آمد

رفت

و پایان داد

کسی

کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود



دو شنبه 25 دی 1391 11:26 |- h@midreza -|


 
عذاب و درد يعنى اونى كه دوسش دارى
 
بشينه بغلت از اونى كه دوسش داره بهت بگه
 
و تو هم نتونی هیچی بگی و ابراز احساس ناراحتی بکنی
و تنها بهش لبخند بزنی ...

دو شنبه 25 دی 1391 10:1 |- h@midreza -|


به سلامتـــــی اونـــــی که اگه صد دفعه هم ناراحتش کنــی

هربار میگه این دفعه آخریــــــه که می بخشمتــــــ

ولی باز با اخـــم میــاد توی بغلتــــــــ . . .


http://s2.picofile.com/file/7617608709/837254.jpg

دو شنبه 25 دی 1391 9:1 |- h@midreza -|


 

هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم

 

 

هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار 

 

 

 

 

بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم

 

 

 

 

حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام
گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم

 

 

 

 

 

ساکم را بر میدارم و به راه می افتم
این بار راهی را برمیگزینم که تو در مسیرش نباشی

 

 

 

 

راهی که حتی جای پایت را باد جارو کرده باشد وبویت را باران شسته باشد

 

دیگر وقتی که داری به زمین می خوری به من تکیه نخواهی داد

 

اعتماد در رابطه با تو مفهوم خود را برای چندمین بار از دست داده است

 

و جایش را به تردید داده است . دهانت بوی دروغ میدهد

 

می خواهم از تو متنفر باشم

 

به همین سادگی!!!

 

 

دو شنبه 25 دی 1391 1:27 |- h@midreza -|


ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد